در زندگی دو چیز باعث می‌شود آدم‌ها بیشتر از آنکه حرف بزنند، سکوت کنند، یکی دانش زیاد و دیگری هوش بالاست؛ اما کسی که هوشش بالاست آرام‌آرام دانشش هم زیاد می‌شود و در نتیجه بیش‌ازپیش سکوت می‌کند.

این یکی از دلایلی است که افراد باهوش کمتر حرف می‌زنند. برخی گمان می‌کنند که آن‌ها دوست دارند بیشتر گوش دهند و به حرف‌ زدن دیگران بیشتر احترام قائل هستند و ازاین‌روی زیاد ساکت می‌مانند. چنین حرفی البته غلط نیست اما همه ماجرا هم نیست.

این مقاله ترکیبی از تجارب شخصی من و دوستانم و البته جستجو در اینترنت و وبلاگ‌های شخصی آدم‌های مختلف برای یافتن تجارب آن‌ها است و به‌هیچ‌وجه اعتبار علمی ندارد.

آیا آدم‌های باهوش ساکت هستند؟

البته که این‌گونه نیست. مشکل درستی خود این جمله هم نیست. مشکل معنای دومی است که این جمله در ذهن بسیاری از افراد تداعی می‌کند. اینکه افراد باهوش در عموم جمع‌ها و مثلا در شبکه‌های اجتماعی ساکت هستند، این نکته را در ذهن ما ایجاد می‌کند که احتمالا افراد ساکت هم باهوش باشند. مشخصا چنین چیزی درست نیست.

ساکت بودن یا نبودن آدم‌ها در محیط‌ها و گروه‌های مختلف کاملا به این بستگی دارد که آن فرد چقدر با محیط مذکور ارتباط گرفته است. البته آدم‌هایی هم هستند که در هر محیطی درباره هر چیزی حرف می‌زنند. این افراد یا باهوش هستند و هنوز با سختی‌های هوش زیادی مواجه نشده‌اند یا اینکه ادعایشان گوش فلک را کر می‌کند. وگرنه فردی که زیاد باهوش نیست اما آن‌قدر می‌فهمد که همه‌چیز را نمی‌فهمد، نمی‌تواند در هر محیطی و در هرجایی درباره هر چیزی حرف بزند.

من تا به امروز سه نفر را می‌شناسم که در هرجایی و درباره هر چیزی ادعا‌هایشان گوش فلک را کر می‌کند. این سه نفر آن‌قدر باهوش نیستند. درهرحال بگذارید به این نکته برسیم که چرا اصلا آدم‌های باهوش سکوت پیشه می‌کنند.

 

چرا آدم‌های باهوش کم حرف می‌زنند؟

ایده کلی و البته ناقص این است وقتی فردی در جمعی ساکت نشسته، یا دارد به حرف‌های دیگران گوش می‌دهد یا غرق در افکار عمیق و پیچیده خود غرق شده است؛ اما شاید جمعی که این فرد در آن قرار دارد برای او خسته‌کننده است.

کسی که ذهن او در دنیای فیزیک کوانتوم است، احتمالا به‌سختی بتواند با کسانی که در مورد آرایشگری بحث می‌کنند، ارتباط بگیرد. شاید فقط در این حد با آن‌ها حرف بزند که یک آرایشگر خوب به او معرفی کنند و همین.

در کنار این آدم‌های تک‌بعدی هم زیاد نمی‌توانند در جمع‌های گوناگون حرفی برای گفتن داشته باشند؛ یعنی سکوت کردن در جمع‌ها لزوما به معنای باهوش بودن نیست.

آدم‌های باهوش در جمع‌هایی که در آن‌ها مباحثی مطرح می‌شود که اطلاعات یا علاقه‌ای به آن ندارند ساکت می‌شوند. یک دلیلش گوش دادن و یا غرق شدن در دنیای ذهنی‌شان است. دلیل دومش این است که آن‌ها واقعا نمی‌خواهند وقتشان تلف شود.

 

آن‌ها خوب می‌دانند که از هرکسی چیزی می‌توان یاد گرفت، اما ذهن هوشمند آن‌ها همین «یاد گرفتن» را می‌سنجد. چه چیزی قرار است یاد بگیرند؟ چقدر این موضوع برای او اهمیت دارد؟ آیا می‌توانند هر آنچه را که در بحث یک‌ساعته جمعی گفته می‌شود، در اینترنت پیدا کنند و احتمالا آن را در ده دقیقه یاد بگیرند؟ اگر این‌گونه است چه لزومی دارد که وقتشان با جمع تلف کنند.

در این حالت آن‌ها اگر بتوانند جمع را ترک می‌کنند و با افرادی که به نظرشان جالب‌تر هستند حرف می‌زنند و یا کارهای جالب‌ دیگری انجام می‌دهند. اگر هم نتوانند، در دنیای ذهنی خود غرق می‌شوند تا حل‌نشده‌ها را حل کنند.

سخن کوتاه

فرض کنید یک ذهن بسیار هوشمند در بین جمعی از افراد بخواهد درباره موضوعی حرف بزند. او می‌تواند کل بحث را ساده و خلاصه بگوید و تمام کند. اهمیتی هم نداشته باشد که دیگران چقدر از موضوع  را فهمیده‌اند.

اما ساده توضیح دادن یک موضوع برای یک فرد باهوش کار آسانی نیست؛ زیرا این فرد هیچ‌وقت نیازی به ساده‌سازی چیزی نداشته است. مباحث را در پیچیده‌ترین شکل آن فهمیده است. همیشه هم مخاطبانش آدم‌های باهوش دیگر با اطلاعات زمینه‌ای فراوان بودند که آن‌ها هم نیازی به ساده‌سازی نداشتند.

وقتی در جمعی از این فرد خواسته می‌شود که چیزی را توضیح دهد، او یا می‌تواند ساده و خلاصه توضیح دهد و خیلی سریع حرفش را تمام کند و بس.

یا آدم‌های جمع بخواهند بیشتر از مسئله سر دربیاورند، که در این صورت مشکل شروع می‌شود؛ زیرا برای درک یک موضوع پیچیده احتمالا دانش زمینه‌ای فراوانی لازم است. در نتیجه این فرد باهوش مجبور می‌شود تمام آن مباحث زمینه‌ای را توضیح دهد.

بااین‌همه او می‌داند که مخاطبانش به این راحتی‌ها نمی‌توانند مباحث زمینه‌ای و خود بحث اصلی را متوجه شوند. خیلی زود به این می‌رسد که عملا توضیح دادن این‌همه حرف‌های پیچیده کار بیهوده‌ای است.

در نتیجه فکر می‌کند که به‌جای صرف این‌همه انرژی برای مخاطبانی که خیلی هم موضوع را نمی‌فهمند،‌ سکوت کند تا شرایط مناسبی با آدم‌های باهوش یا کسانی که دانش بیشتری دارند، پیش بیاید.

گریز از همه‌چیزدانی به‌سوی همه‌چیزدانی

آدم‌های باهوش معمولا سرعت یادگیری بالایی دارند. اگر این سرعت یادگیری زیاد همراه با علاقه‌مندی‌های متنوع آن‌ها باشد، افراد باهوش بعد از مدتی در حوزه‌های مختلف دانش قابل‌توجهی به دست می‌آورند.

در چنین حالتی آن‌ها می‌توانند در جمع‌ها حتی بیشتر از بقیه هم حرف بزنند؛ زیرا آن‌ها می‌توانند درباره موضوعاتی که جمع مطرح می‌شود، بیشتر و بهتر از بقیه افراد حاضر سخن بگویند.

اما چنین کاری باعث می‌شود بقیه آن‌ها را به اسم «همه‌چیزدان» بشناسند. چنین نگاهی خیلی تصویر جالبی از وی در جمع ایجاد نمی‌کند. در نتیجه افراد باهوش در جمع‌ها یا سعی می‌کنند فقط در مورد یک موضوع حرف بزنند و حرفشان را تمام کنند یا اینکه کلا تا وقتی کسی نظر آن‌ها را نپرسیده، چیزی نگویند.

آشنا داند پیام آشنا

افراد باهوش در جمع‌های مناسب نه‌تنها ساکت نمی‌مانند بلکه حرف می‌زنند و گوش می‌دهند. فرقی نمی‌کند این جمع بین دوستانشان باشد یا اینکه در محیط کار یا دانشگاه دور هم جمع شوند. آدم‌های باهوش در کنار افرادی مثل خودشان که می‌توانند خیلی سریع موضوعات پیچیده را دریابند و مبادله کنند، بلند و طولانی سخن می‌گویند.

وقتی جمع مناسب باشد، آدم‌های باهوش دوست دارند حرف بزنند و ایده‌های پیچیده و عمیقی را با یکدیگر بسازند و تبادل کنند. دلیلش این است که افراد باهوش وقتی کنار هم هستند می‌توانند جهش‌های منطقی ذهنی بزرگی را انجام دهند. آن‌ها وقتی بدانند طرف مقابلشان دانش زمینه و توانایی مناسب برای فهمیدن حرف‌های آن‌ها را دارد، با هم حرف می‌زنند و ایده‌پردازی می‌کنند.

افراد باهوش دائما مطالعه و تحلیل می‌کنند و همواره ایده‌ها و مفاهیم لذت‌بخشی را با هم مبادله می‌کنند، منتقدانه می‌اندیشند و می‌دانند همواره چیزی است که می‌توانند یاد بگیرند.

ضعف مهارت ارتباطی

ازآنجایی‌که تعداد افراد باهوش آن‌قدر زیاد نیستند، این آدم‌ها تنها در موقعیت‌های خاصی می‌توانند کسانی را پیدا کنند که با آن‌ها حرف بزنند. در نتیجه در بیشتر مواقع سکوت می‌کنند.

به همین دلیل این افراد ممکن است چندان مهارتی برای حرف زدن و برقراری ارتباط نداشته باشند. اگر مثلا قرار است در مورد موضوعات علمی حرف بزنند، کلی حرف برای گفتن دارند اما به دلایلی که در سطور بالا گفتیم و اینکه عموم افراد چندان علاقه‌ای به مباحث علمی و پیچیده ندارند، آدم‌های باهوش فرصت زیادی برای حرف زدن نمی‌یابند.

حتی اگر هم حرف بزنند، به دلیل نگرش متفاوت آن‌ها از دیگران و از آنجایی معمولا با صراحت حرف می‌زنند، حرف‌های آن‌ها چندان شنونده‌ای ندارد و یا با واکنش تند دیگران همراه است. ممکن است به دلیل همین نگرش متفاوت، از سوی عموم افراد مسخره هم بشوند. در نتیجه کمتر حرف می‌زنند.

زمانی هم که می‌فهمند نباید در هرجایی حرف بزنند و بهتر است سکوت کنند، آن موقع هم دیر شده است. آن موقع این آدم‌های باهوش سال‌ها تمسخر دیده‌اند و ازاین‌روی دیگر عادت کرد‌ه‌اند سکوت کنند.

تفاوت وضعیت روانی

علاوه بر این‌ها برخی از آدم‌های باهوش هستند که شرایط روانی و عصبی متفاوتی دارند. شرایطی که شاید دقیقا به خاطر همین هوششان ایجاد شده است. برخی شاید اوتیسم دارند. برخی دچار اختلال بی‌توجهی-بیش‌فعالی (Attention deficit hyperactivity disorder) یا ADHD و یا درگیری دیگری هستند که ارتباط اجتماعی را برای آن‌ها به تجربه‌ای سخت و عجیب بدل می‌کند.

حتی اگر روابط اجتماعی برای آن‌ها عجیب هم نباشد، نوع رفتار آن‌ها برای دیگران عجیب و با واکنش‌های نه‌چندان جالب دیگران همراه خواهد بود. چنین آدم‌های باهوشی بعد از مدتی یاد می‌گیرند که همه این مشکلات را بپوشانند و سکوت کنند.

در برخی از افرادی که هوش آن‌ها بسیار زیاد است رفتارهایی مثل هیجان‌ شدید (Overexcitability) دیده می‌شود. آن‌ها مثلا ممکن است از فهمیدن یک موضوع علمی شدیدا احساساتی و هیجان‌زده شوند. چیزی که درکش برای عموم افراد سخت است. این رفتار هم می‌تواند از طرف عموم افراد به خل بودن تعبیر شود با تمسخر همراه گردد و در نتیجه این افراد باهوش کم‌کم یاد می‌گیرند که با سکوت خود این را نیز بپوشانند.

تفاوت سکوت می‌آورد

کل قضیه این است که هر چه شما متفاوت‌تر از میانگین آدم‌ها باشید، احتمال اینکه رفتارتان از طرف دیگران عجیب به نظر بیاید، شما را خل فرض کنند و سعی کنند از شما دور بمانند، بیشتر می‌شود. هر چه هم هوش شما زیاد باشد، نگاهتان متفاوت‌تر از میانگین افراد خواهد بود.

اگر برای مثال میانگین ضریب هوشی آدم‌های اطراف شما ۱۰۰ و ضریب هوشی شما ۱۲۰ باشد، اطرافیان شما متوجه خواهند بود که شما فردی باهوش هستید. ذهن آن‌ها می‌تواند این تفاوت هوشی بین شما و خودشان را تشخیص دهند و با شما به‌عنوان فردی باهوش برخورد کنند. در نتیجه بااینکه ممکن است خیلی از طرف دیگران درک نشوید، اما رفتار بدی که می‌تواند منجر به سکوت شما گردد، نخواهید دید.

اما اگر در همین محیط ضریب هوشی شما ۱۶۰ باشد، نگاهتان بسیار متفاوت از عموم آدم‌ها خواهد بود. این عموم آدم‌ها هم به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند این تفاوت شدید ضریب هوشی شما با خودشان را بفهمند. همچنین آن‌ها هیچ‌وقت نگاه متفاوت شما را نخواهند فهمید. نگاه متفاوتی که باعث می‌شود رفتارهایی انجام دهید و حرف‌هایی بزنید که برای دیگران بسیار عجیب است.

در این حالت چون عموم افراد نمی‌توانند متوجه باهوش بودن شما شوند، خیلی ساده به شما صفت کودن یا خل را خواهند داد.

در این محیط شما احتمالا مسخره خواهید شد و اگر هم مثلا در مورد چیزهای علمی هیجان دارید و مثلا در زمان مدرسه کتاب‌های دانشگاه می‌خوانید، باز هم آدم‌های اطراف شما این مسئله را درک نخواهند کرد و شما آمال تمسخر بقیه خواهید بود.

اگر چنین اتفاقی در دوره بلوغ شما روی دهد، شما خیلی ساده از بقیه آدم‌ها کناره‌گیری کرده و چه‌بسا از آن‌ها متنفر خواهید شد. با این اتفاق شما از تعامل با دیگر افراد دوری کرده، آرام‌آرام به انزوای ذهنی خواهید رفت و سکوت خواهید کرد. چنین سکوتی احتمالا همیشه با شما خواهد ماند.

این دوران سخت‌ترین دوره زندگی یک آدم خیلی باهوش است. آدمی که آن‌قدر هوشش زیاد است که ذهن آدم‌های اطرافش حتی نمی‌تواند میزان هوش وی را تشخیص دهند.


منبع: تجارت نیوز

Leave a Comment